سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  نقطه سر خط (گاه نوشت های من)
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
122073
بازدیدهای امروز وبلاگ
26
بازدیدهای دیروز وبلاگ
29
منوی اصلی

[خـانه]

[ RSS ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
نقطه سر خط (گاه نوشت های من)
زندگی نقطه سر خط
بی وفایی شده عادت
تو نوشته بودی دیدار
3 تا نقطه به قیامت
لوگوی وبلاگ
نقطه سر خط (گاه نوشت های من)
لینک دوستان

*بدون نوشابه بدون سس
* آقای کافه چی
* خانوم حرف های یک دل
* خانوم سبز سکوت
* آقای واژه هایی از کجا؟
* خانوم نوشته های خط خطی
* خانوم دل نوشته
* خانوم پرنسس کوچولو
* خانوم انتهای پیاده رو
* آقای قلم من کاغذ تو
* آقای پن پال
* خانوم کافه ناصری
خانوم نازنین
آقای عشقولک
آقای اوریا
آقای بی عینک
آقای پوس کلف
خانوم نیلوفر
آقای زیر آسمان خدا
آقای هدف
خانوم شاخه نبات
خانوم زن بودن ممنوع
آقای سیمرغ
آقای دلتنگی
آقای کشکول صادق
آقای عکس
قدرت شیطان

اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   مهدی  

عنوان متن آرزوهای کلاسیک و فانتزی من پنج شنبه 86 اسفند 16  ساعت 9:58 عصر

از این بازی های وبلاگی دیدین؟ یه نفر موضوعی رو مطرح می کنه و درباره اش
می نویسه. موضوعش باید چیزی باشه که بقیه هم بتونن درباره اش بنویسن. بعد
بقیه دوستانش رو دعوت می کنه و اون ها هم به نوبه خودشون می نویسن و بقیه
دوستانشون رو دعوت می کنن.
برای این پستم می خوام یکی از این بازی ها رو شروع کنم. چند تا موضوع دیگه هم دارم که بعدا درباره اشون می نویسم.
موضوع این بازی برای خودم جالبه. اسمش آرزوهای کلاسیک و فانتزی هست. واضحه دیگه. کلاسیک ها ممکن هستن فانتزی ها نه.

آرزوهای کلاسیک من :
1- خیلی دوست دارم یه دوربین دیجیتال حرفه ای داشته باشم با یه فتوبلاگ. من عاشق عکاسی ام.
2- نمی دونم چرا فقط از سازهای زهی خوشم میاد. دوست دارم اینبار روی سه تار کار کنم.
3- دوست دارم از همه کتابهایی که معروفند یه جلد داشته باشم. یعنی به عبارتی می خوام یه کتابخونه درست و حسابی راه بندازم. آخه کتابخونه راه انداختن خیلی سخت تر از کتابخون بودنه.
4- عاشق مسافرتم. تنهایی یا با یکی دو نفر مثل خودم پایه همه چیز. فعلا دوست دارم بتونم بیشتر شهر های کشور خودمون رو ببینم. بعدش اگه بشه بقیه کشورها.
5- دوست دارم یه باغچه کوچک داشته باشم و توش گل بکارم. یا چندتایی حیوان خونگی داشته باشم. وقتی خیلی کوچک بودم یه لاک پشت خاکی داشتم با یه خروس(قضیه این خروسه مفصله.باشه برای بعد) فعلا دوست دارم دوباره یه سنجاب داشته باشم.
6- همیشه آرزو می کردم مثل اون فکر کنم. من به واقع همیشه پیش طرز فکرش کم میارم.
7- آرزومند آرزوهاتونم. ولی راستش خیلی مطمئن نیستم این آرزو کلاسیک باشه.
8- دوست دارم دیگه نرم دانشگاه.
9- دوست دارم بدونه.
10- این آخری هم گفتنی نیست ولی دست من هم نیست.

آرزوهای فانتزی :
1- دوست دارم یه سر برم به زمان هخامنشیان. دوست دارم تخت جمشید رو زنده ببینم.
2- دوست دارم داستایوسکی رو ببینم و یه بادمجون زیر چشمش بکارم.
3- دوست دارم توی یه فیلم وودی آلن بازی کنم.
4- آرزو می کنم یه روز صبح از خواب بیدار بشم و دنیا رو بدون مرز ببینم.
5- ای کاش می تونستم بنویسم.
6- دوست دارم یه روز بهم بگن هنرمند. خودم رو تصور می کنم با یه پالت و بوم با یه کلاه فرانسوی کج و یه پیپ گوشه لبم.
7- دوست دارم توی شرکت گوگل استخدام بشم.

فعلا چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه.
اینجا هم از صدرا ، بهار ، یاسی ، سعیده ، کسری ، سنا و سوده دعوت می کنم بنویسن.

پ . ن : آرزوهای سیاسی رو مطرح نکردم. وضع این پارسی بلاگ خرابتر از این حرفاست.
پ . ن 2 : هر روز بیشتر از روز قبل ذهنم پریشون میشه. قلمش فقط جگر آدمو پاره پاره می کنه.
پ . ن 3 : هرچی بیشتر آهنگ قرآن فارسی دوستم آرمان رو گوش میدم بیشتر ازش خوشم میاد. سعی کنین با دقت گوش بدین تا متوجه بشین توی شعرش چی میگه.
پ . ن 4 : به جای این پست 4 تا ایده دیگه داشتم. واسه ننوشتن هر کدومشون یه بهانه واسه خودم تراشیدم.
پ . ن 5 : چرا سروصدای چهارشنبه سوری نمیاد؟ خسته شدم بابا.



  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   مهدی  

عنوان متن تیک تاک ... جمعه 86 اسفند 10  ساعت 12:0 عصر



تیک ... تاک ... تیک ... تاک ...
هرچی فکر می کنم دلیل این لحن ادبی توی دلنوشته های بعضی ها رو نمی فهمم
چقدر نجوای حرف "سین" قشنگه.
این صفحه از یادگاری رو خالی میذارم شاید وقتی کاملش کنم.
برای نوشتن همیشه باید از جایی شروع کرد ولی نمی دونم چرا من همیشه با کله می پرم سر اصل مطلب
داستان های چخوف، مشکلات چخوفی به همراه میاره. بعد یه مدت میبینی زندگیت چخوفی شده.
به شب می سپارم تو را تا نسوزد / به دل می سپارم تو را تا نمیرد

تیک ... تاک ... تیک ... تاک ...
میگه خوش گذشت ؟ میگ آره جات خالی. نمی دونی وقت دست تو دست عزرائیل داری جسمت رو هر روز عین آدم کوکی به کار میگیری تنها چیزی که یادت می مونه سردی دستشه.
داستان خواب منو به شدت تکون داد. از کتاب کجا ممکن است پیدایش کنم؟ هاروکی موراکامی
چشم تو همرنگ یه باغه / تو غربت غروب پاییز / مثل من از یه درد کهنه لبریز
تا حالا شده کیبوردت تو بغلت باشه دستات همینجور تایپ کنه وقتی ذهنت خیلی وقته قفل شده رو یه نگاه؟ خب تازه شدی مثل من.
میگم بابا من اینجوری دوست دارم بنویسم. مشکل داری می تونی نخونیش. چه گیری کردما.
امروز با تمام وجود به احمقی خودم خندیدم. برنامه جاوا رو میگم. جدی نگیرین.
از همه غمگین تر کسی است که از همه بیشتر میخندد. پل سارتر
این پست قراره همین جور قاراشمیش ادامه پیدا کنه. اگه خسته شدی می تونی بری. آفرین.

تیک ... تاک ... تیک ... تاک ...
میگه مگه قرار نبود تا خودتو پیدا نکردی ننویسی؟ گفتم نه من همچین حرفی نزدم. تا اطلاع ثانوی گم و گور شده ام.
بنازم به بزم محبت که آنجا / گدایی به شاهی مقابل نشیند
میگه : " زنده باد مخالف من". دهنش گلاب
آشناست ولی هرچی فکر می کنم یادم نمیاد کجا دیدمش. آخه میدونی من یه دستم تو دست عزرائیله.
رفتم کلی پول پای رایتش از آرشیو یارو دادم اومدم خونه دیدم رو لپتاپه نصب نمیشه. بی شرف!

تیک ... تاک ... تیک ... تاک ...
باتری ساعت دیواری اتاقم چند روز بود تموم شده بود. الان صداش رو بیشتر احساس می کنم.
خدا دوست دارد کسانی را که زیاد به یاد مرگند (قرآن کریم)
پرسید : منظور سهراب از "ما هیچ ما نگاه" چیه که تو هم اسم پستتو این گذاشته بودی؟
قراره فیلم بابل رو شبکه چهار پخش کنه. خب چی کار کنم الان؟
به تو نامه می نویسم / نامه ای نوشته بر باد / که به اسم تو چو رسیدم / قلمم به گریه افتاد
زییییییییییییییییییییق چه صفت برازنده ای برای منه. مگه نه؟

تیک ... تاک ... تیک ... تاک ...
فکر کن، دارم یه دستی تایپ می کنم. آخه یه دستم تو دست عزرائیله.
صورت عکست تو آلبوم خیسه / دوباره خاطره ات رو بوسیدم / این سوال بی جواب رو  از خودم / تا حالا هزار دفعه پرسیدم
چه حسی بهت دست میده وقتی 2 سال دنبال پازل بهم ریخته سینما بگردی بعد درست چند روز بعد تلویزیون پخشش کنه؟
چقدر این جمله قشنگه : خورشید نباش که نگات نکنن. ستاره باش که دنبالت بگردن (تکلیف شب : 7 صنعت ادبی بکار رفته در این جمله رو پیدا کنین)
تو چرا تو جیب جا نمیشی؟ می خوام بذارمت تو جیبم همیشه پیشم باشی.

تیک ... تاک ... تیک ... تاک ...
چقدر پدرم قشنگ در میزنه. در اتاقم رو میگم. پدر بهت افتخار می کنم. کسی تورو کشف نکرد وگرنه یه باخ دیگه میشدی
صدای مامانمه. منظورش اینه که بیا شام حاضره. فقط نمی دونم چرا احساس می کنم اگه الان برم پایین سرم داد میزنه.
هر چی آرزوی خوبه مال تو / هرچی که خاطره داری مال من / اون روزای عاشقونه مال تو / این شبای بیقراری مال من
شناسنامه ام میگه 18 سال و 9 ماه و 26 روز از خدا قرض گرفته ام. وای خدا چقدر چوب خطم سنگین شده.
فکر کن، اینبار به هیج. وقتی سرت از خلاء به دوران افتاد تازه می فهمی چرا خدا بهت تعقل داده تا هر روزت مثل اون گوسفند فقط خوردن و خوابیدن نباشه.

تیک ... تاک ... تیک ... تاک ...
نمی دونم چرا صدای این ساعت رو اینقدر بلند میشنوم.
چشم تو رنگ عسل / توی چشم تو نگاه / مثل شاه بیت غزل / لب تو غنچه نیمه باز باغ / تن تو آتیش سوزنده داغ
کسی میدونه دارالمجانین جمال زاده رو از کجا میشه پیدا کرد؟
چرا مرد با درد هم قافیه است ؟!
یه کد 21 رقمی رو درشت با چند رنگ خودکار رو کاغذ نوشته ام گذاشت ام کنار مانیتور. هرچی فکر میکنم یادم نمیاد این کد واسه چی بود.
آخ که چه حالی بردم وقتی با صورت خورد تو شیشه.(چیه؟ دوستم رو میگم. نمی خواد نگران بشین)
اون خوکه بود براتون نوشته بودم. این یکی رو یه جایی خوندم. ورژن دیگه اش : یاد گرفتم با احمق جدل نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.

تیک ... تاک ... تیک ... تاک ...
این صدای ساعته داره کلافه ام می کنه.
مدیر دبیرستانمون خودش هفته ای یه جلسه کلاس ارتباطات و فن بیان باهامون داشت. یه بار یه جمله از یه شخص معروف گفت. نمی دونم چون مدیرمون گفت یادم مونده یا چون از بس بدیهیه اصلا بهش فکر نمی کنیم. گفت : "بدان هر وقت سختی میکشی صعود می کنی." به زبون خودمون یعنی هر وقت خیلی خوش به حالته یعنی ول معطلی.
بال و پرم بودی خبر نداشتی تاج سرم بودی خبر نداشتی/ سایه به سایه هر طرف که بودم همسفرم بودی خبر نداشتی
ارد بزرگ : دوستان زیاد نشان خوشبختی نیست. بلکه تلف کردن زمان به گونه ای گسترده است.
ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد. چه تصمیم خوبی. تازه داره مثل من میشه.
کسی می دونه احمدی نژاد کتاب " دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم" رو خونده یا نه؟ سالینجر رو می گم.
گابریل بزرگ 100 سال تنها بود. خوش به حالش.

تیک ... تاک ... تیک ... تاک ...
فکر کنم صدای ساعت دیواریه نیست. صدای این ساعت رو از خیلی نزدیک می شنوم. انگار چسبیده به گوشم.
راستی از کلبه عمو تم یه نمایش رفته رو صحنه. حیف که نه وقتش رو دارم نه پولش نه حوصله اش.
تو دانشکده مون 6 نفر هستن وقتی مثل دیوار بغل هم راه میرن مثل دالتون ها میشن. یکیشون هم مادر دالتون هاست.
کلاس قانون اساسی این هفته منتهای خنده بود. یارو گیر داده بود به شریعتی که آقا این همه عقایدش مارکسیستی بوده و می خواسته در قالب تعاریف مارکس از اسلام صحبت کنه. فکر کنین یارو سه ربع این جمله رو به حالات و کلمات مختلف تکرار می کرد.
افسون تو ام مجنون تو ام / این عاشقی رو مدیون تو ام
چرا شاهنامه آخرش خوشه؟ مگه مهدی اخوان ثالث اون رو ننوشته؟ پس چرا من گریه ام گرفت؟

تیک ... تاک ... تیک ... تاک ...
یه لحظه. فکر کنم این صدای ساعت مچی عزرائیله. منظورش اینه که وقتت داره تموم میشه.
محاکمه کافکا رو خوندین؟ همین!
یه چیزی بگم بهم نخندین. من هنوز بینوایان رو نخوندم. از بس همه خوندنش دیگه چاپ نمیشه. حالا تکلیف من چیه این وسط؟
خداحافظ ای شعر شبهای روشن / خداحافظ ای قصه عاشقانه / خداحافظ ای آبی روشن عشق / خداحافظ ای عطر شعر شبانه
گریه در چشمانم طوفان غم دارد . خنده بر لب میزنم کس نداند راز من
هر آنچه مرا از پای نیندازد قویترم می کند در نهایت قدرت مرا از پای می اندازد.
میگن شوروی به واسطه قلم نویسنده هاش متلاشی شد. پس بگو چرا اینجا قلم می شکنند.
ایده. ایده! ایده؟ من مغزم کار نمی کنه. ایده دیگه چه کوفتیه؟

تیک ... تاک ... تیک ... تاک ...
میگه تمومه. ای بابا باشه. خانوم ها آقایون من باید برم با عزی جون یه گشتی بزنم. فعلا.


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   مهدی  

عنوان متن نوای دل سه شنبه 86 اسفند 7  ساعت 9:55 عصر

بالا بلند هم که نبودی
همین که مرا ببینی
از بالا بلندها ، کی من پریدم ...

هی من چشم گذاشتم و نیامدی ...
هی چشم گذاشتم ...
هی چشم ... ببخشید آقا ساعت چند دقیقه است؟
یک سال دیگر هم صبر می کنم.

حالا تو هی بچرخ
هی بچرخ و بچرخان مرا
مگر نه اینست که داریم می چرخیم
در کهکشانی که نمی دانم به کجا ...
چرخ چرخ عباسی ...
خدا منو ...
انداخت.

دیگر تمام شد
حالا تو هی بخند
هی بلند بلند
خنده اگر در چشم هایت نبود که عاشقت نمی شدم
از من انتقام کدام گناه نابخشوده را می گیری؟

تنها تو بودی که
دیدی
شنیدی مرا
یادم رفت بگویم که
چشم هایت را چقدر دوست دارم
خدا حافظ من که نبود
حافظ تو باشد.
امضا ...

پ . ن :
از وقتی که مرده ام،
دلتنگی هایم چند برابر شده اند.
یادت هست؟
روزهایی که تمام ثانیه هایش را به یادت خرج کردم
آرام و بیصدا می گفتمت : دلتنگم.
این دلتنگی لعنتی رهایم نکرد
حتی تا لحظه مرگ.

پ . ن 2 :
5 ماه شده است
عنان چشمم از کف داده ام
ای کاش می دانست
وقتی نمی داند مرا
نگاهم می کشد بر چشمانش



  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   مهدی  

عنوان متن آینه من جمعه 86 اسفند 3  ساعت 6:11 عصر


همیشه فکر می کردم حداقل یه رشته باریک باید به آدم وصل باشه تا زنده باشه.
و حالا که دارم این قرص نیمه روشن رو از اینجا می بینم هیچ سیمی بهم وصل نیست.
یا تا بحال یه دروغ رو باور داشتم یا زنده نیستم.
اینجا کلاه ایمنی به هیچ دردت نمی خوره.
بالاتر از آخرین ابر، دست هیچ کابوسی بهت نمی رسه.

پ . ن : http://www.arman-salek.orq.ir
این لینک آهنگ های رپ دوست دوران دبیرستانم آرمانه.
استودیو کرایه کرده بود. کیفیت آهنگ ها عالیه.
شعرهاش قشنگه. حداقل این دوستم میدونه رپ یعنی چی.
جدی پیشنهاد می کنم دانلودشون کنین. بی طرفانه خوشم اومد.
پ . ن 2 : برای تصویرم دست تکون دادم. تف کرد تو صورتم.
پ . ن 3 : خسته تر از اونم که بخوام شرح وضعیتم رو بدم.
پ . ن 4 : تا اطلاع ثانوی می خوام گم و گور بشم. دنبالم نگردین. تا خودمو پیدا نکردم من رو مرده فرض کنین.


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   مهدی  

عنوان متن ما هیچ ، ما نگاه سه شنبه 86 بهمن 30  ساعت 8:31 عصر



// ------------------------------------
این پست به دلایلی پاک شد.
(یاد گرفته بودم پاک نکنم. شرمنده ام استاد. من شاگرد خوبی نبودم)
--------------------------------------//

پ . ن6 : ایده ای به ذهنم رسیده می خوام درباره اش بنویسم. ازتون کمک فکری می خوام. شرحش اینه که :
فرض کنین یه روز خیلی معمولی، توی جایی که همیشه هستین، مثل مدرسه یا دانشگاه یا محیط کار، مشغول انجام کار همیشگیتون هستین. (کاری همیشگی خودم نشستن توی لابی دانشکده اس. اتفاقا این ایده هم همون جا به ذهنم رسید) بعد ناگهان خیلی اتفاقی خودتون رو میبینین که از در وارد شدین (خودتون، نه یه نفر خیلی شبیه شما) مطمئنا در لحظه اول به شدت جا می خورین (همون چت زدن) بعد اون خودتون که از در اومده تو، شما رو میبینه و اون هم به شدت دچار بحران هویت میشه (خب آخه اون هم خود شماست دیگه. از هیچی خبر نداره) توی این موقعیت چی کار می کنین؟ لازم به ذکر هست که بقیه اطرافیانتون هم مثل شما بی خبر، از هفت دولت آزادن. منتظر نظراتتون هستم.
پ . ن 7 : ای کاش "ای کاش" هایم را می شنید.


  نظرات شما  ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >

 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ