پیش نوشت : " لعنتی بیا منو بزن. که بفهمم اصلا می بینی من کجا وایسادم "
نمی دونم. بهش می گن رونمایی یا چی. ولی خب. من خیلی وقته یه جای دیگه هم می نوشتم. بعد از امتحانا هم یه دو سه روزی روش کار کردم و این از آب در اومد. خب. از اول هم گفته بودم که این وبلاگ فقط یه پیشنویس هست. به هر حال من دیگه اینجا نمی نویسم. حس خوبی ندارم. نشستم همه پست هام رو دوباره خوندم. به یاد آوردن تک تک لحظاتی که این ها رو می نوشتم. توی خونه. لابی دانشکده. سر کلاس درس. کافه هنر. تئاتر شهر... آدم نوستالژیکی نیستم. ولی یادآوری شون، یادآوری تک تک لحظه هایی که کلمات رو می نوشتم، با همه اتفاقاتی که قبلش، همون موقع یا بعدش برام افتاد، یه حس مه آلودی داره. غمگین نیست. ولی خوشایند هم نیست. می گفت : « از ترس اینکه یه وقت خداحافظی نکنه، به هیچکس سلام نمی کرد.» من سلام کردم. ولی نمی تونم خداحافظی نکنم. من اینجام : http://www.sarnie.ir امکانات پذیرایی خیلی محدوده. بر و رو نداره. ولی مزه چرا.
آفتاب، شاید جایی، کز آن، کرانه افق را، خونین می کرد، پرنده ای بال بگشاید، سینه آسمان را بشکافد، تا عطر مرداب را بگستراند. لک لکان، سرخوش از آبی آب های اقیانوس، نمی دانند، مرداب میعاد زندگی است.
پ . ن : اونجا دیگه این مهدی نیست. من، هروقت بخوام می تونم عوض بشم. من متولد سال مارم. پ . ن 2 : اونجا دیگه خبری از این مدل نوشتن نیست. همه چیز عوض شده. خونه جدید، اثاثیه جدید هم می خواد. پ . ن 3 : پیش نوشت مخاطب خاص داره. پ . ن 4 : همه حقوق این وبلاگ در طبق اخلاص وقف عام شد. پ . ن 5 : خط جدیدی رو شروع کردم. نقطه سر خط !
|