سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  نقطه سر خط (گاه نوشت های من)
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
122396
بازدیدهای امروز وبلاگ
18
بازدیدهای دیروز وبلاگ
23
منوی اصلی

[خـانه]

[ RSS ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
نقطه سر خط (گاه نوشت های من)
زندگی نقطه سر خط
بی وفایی شده عادت
تو نوشته بودی دیدار
3 تا نقطه به قیامت
لوگوی وبلاگ
نقطه سر خط (گاه نوشت های من)
لینک دوستان

*بدون نوشابه بدون سس
* آقای کافه چی
* خانوم حرف های یک دل
* خانوم سبز سکوت
* آقای واژه هایی از کجا؟
* خانوم نوشته های خط خطی
* خانوم دل نوشته
* خانوم پرنسس کوچولو
* خانوم انتهای پیاده رو
* آقای قلم من کاغذ تو
* آقای پن پال
* خانوم کافه ناصری
خانوم نازنین
آقای عشقولک
آقای اوریا
آقای بی عینک
آقای پوس کلف
خانوم نیلوفر
آقای زیر آسمان خدا
آقای هدف
خانوم شاخه نبات
خانوم زن بودن ممنوع
آقای سیمرغ
آقای دلتنگی
آقای کشکول صادق
آقای عکس
قدرت شیطان

اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   مهدی  

عنوان متن ما دو نفریم پنج شنبه 87 خرداد 9  ساعت 9:1 عصر

پیش نوشت :
" تکراریه. فقط اثباتی بر عنوان دو نفری ماست "


ما دونفریم. "من" و "خودم". قبل از اینکه شما هم مثل بقیه دچار این اشتباه بشین، بگم که من هم گاهی خودم رو از خودم تشخیص نمی دم و قاطی می شم. خیلی از دوستان و آشنایان هم فکر می کنن که من و خودم یکی هستیم. ولی ما دوتاییم!
ما دونفر کلا خیلی مثل هم هستیم. خب خیلی هم مثل هم نیستیم. گاهی میشیم مثل هم. عین هم. گاهی هم با هم سر موضوعی اختلاف پیدا می کنیم و خود درگیری پیدا می کنیم و حالا خر بیار باقالی بار کن. ما کلا همیشه دوست داریم باهم تنها باشیم. همیشه دوتایی تنها جایی که زیاد مجبور نشیم سین جیم بشیم و یه ذره وقت پیدا کنیم که به دور و برمون یه نگاه دوباره بندازیم ببینیم چی بودیم. و چی شدیم (گوساله بودی عزیزم. گاو شدی). ولی خب همیشه هستند کسانی که از سر حس کنجکاوی ماورای طبیعی شون مزاحم این خلوت دونفری ما می شن و دوست دارن بفهن چی چجوریه و کی چطوری. خب، به هر حال هم ما بالاخره بلد شدیم چجوری این قوم و قبیله اعجوج رو بپیچونیم و به کار خودمون برسیم. انصافا هم از بابت زمینه فوق مثبتی که ساختیم، اصولا کسی به چاخان های شاخدارمون گیر نمی ده و کلا اوضاع بر وفق مراده (آره خیر سرت. من که می دونم چه مرگته)
در همین راستا اصولا باید مکان(!) هایی رو پیدا کنیم که از دیدبانی جبهه مخالف عقاید مشترک ما دو تا در امان باشه. که در منزل متاسفانه می یافت نشود. به همین صورت داریم مکانهایی سری در دانشگاه به خصوص دانشکده کامپیوتر (گفتی که) و البت بخشهای غیر قابل دسترسی در مجموعه تئاتر شهر و کلا چهارراه ولیعصر و همیجور بگیر تا میدون ولیعصر و الی ماشاا... پس کلا اینطوریاست اینگونه مکانهای دلتنگی مون که نه دست بنی بشری بهمون برسه نه فکر ابنا اجنه.
در ادامه پاراگراف بالا می خوام موردی رو اضافه کنم که اگرچه زیاد دم دست نیست ولی تاثیری بس ژرف بر اعماق ذهن در هم تنیده ما دونفر داشته و همانا این مکان ساحل شنی آبهای کاسپین نامیده شود. جایی که تا غروب آفتاب فقط راه است و راه. جایی که دوست داریم تا انتهای این دنیای منتهی به دیوارهای نامرئی، فقط راه بریم و راه بریم و راه. آره. کلا که ما شیفته این ساحل پر از آشغال و زباله صنعتی و خانگی و انسانی و حیوانی و ... شدیم که چاره ای جز فنای در راه اشاعه این شیفتگی نیست (اوووف)
همیشه وقتی می خوایم بریم پیش این معشوقه مون، با هم قرار می ذاریم که فقط خودمون بریم. دوتایی و تنهایی. که خب گفتم دیگه حساب یه سری چیزایی رو با خودمون راست و ریس کنیم. تا دوتایی شنا کنیم. تا دوتایی تا خود غروب کنار ساحلش با ماسه هاش، فقط اسمش رو بنویسیم و خسته نشیم. تا وقتی از آرامشش حوصله امون سر رفت، سنگ پرت کنیم طرفش و باز با آرامش سنگمون رو در دلش بگیره و باز ما کم بیاریم. تا باز جریان زندگی رو توی زلال آبهاش ببینیم و مرگ و نیستی رو روی شنهای ساحلش. تا باز اونقدر ازش انرژی بگیریم که تا اوج آسمانش پر بکشیم. تا ...
قبلن ها من از خودم خجالت می کشیدم. همیشه یه دیوار بلند بینمون می کشیدم تا قیافه خودم رو نبینم. از خودم می ترسیدم. می ترسیدم حرفی بزنم و خودم بهم بخنده. می ترسیدم راز دلم رو بهش بگم مگر بره به بقیه بگه. اما یواش یواش یخم با خودم آب شد و تونستم بفهمم بابا اون هم آدمه.مثل خودمه. اصلا خودمه. راستش هنوز هم زیاد با خودم خلوت نمی کنم مگر اینکه اتفاقی پیش بیاد که محرمش جز خودم هیچ کس دیگه ای نباشه. چند وقتیه که این خودم شده خود خودم. محرم رازی که هیچ کس نمی دونه مگر من و خودم و خودش.
اون وقتایی که میشینم روی ساحلش، لحظات اولش،همیشه به سنگینی و سکوت می گذره. همیشه روم نمیشه بهش بگم چیکار کردم. بعدش این دریاست که شروع می کنه به گفتن. میگه. چه خوش نوا هم میگه. از من میگه. از زبون من. همیشه راز دلم رو می دونست. همیشه می دونست من چی می خوام بگم. فقط اگه یه کم دقیق باشی می شنوی. می فهمی چی میگه. آخه داد نمی زنه که. زمزمه می کنه. و من هم چقدر شیفته این زمزمه هاشم. با اون عظمتش، صداش رو از جیک جیک جوجه ای هم پایینتر نگه می داره مگر دل جوجه رنجیده بشه. می بینی؟ معشوقه ام اینه. 50 تا هم می تونم برات از خصایصش بشمرم.
نکته ملانصرالدینیش هم اینه که من و خودم هردومون باهم عاشق دریا شدیم. اینم از شانس تخیلی ماست دیگه. از یه طرف خیلی هم دیگه رو دوست داریم و برای هم میمیریم. از یه طرف چشم نداریم همدیگرو ببینیم و هی زیرآب هم رو می زنیم. خب شما بگید. اینم شد زندگی؟
داشتم میگفتم. اونقدر آروم و زیبا زمزمه می کنه که هوش از سر آدم می بره. آره. منظورم نوای موج هاشه. هرکدوم، تک تکشون، از روی نت نواخته میشه. هر موجی سرشار از ناگفتنی هاست. هر کدوم نوای ناب ناشنیدنی هاست. (آره بابا. ما هم سجع می تونیم بگیم) آهنگین و ریتم دار. دریا که حرف میزنه، من و خودم از خود بیخود می شیم. گوش می کنیم. فقط گوش می کنیم. اون از من میگه به خودم. از خودم میگه به من. دانای کل. همه چی می دونه. و فقط هم وقتی حرف میزنه که ازش بخوای. سکوتش دیوونه کننده است. اونقدر صبر می کنه تا ساکت بشی. تا التماسش کنی تا برات بخونه. بعد برات میگه. هرچی بخوای. شیفته همین همه چیز دانستنشم. خب ناسلامتی به اندازه کل کره زمین سن داره. تجربه داره. چند تا جزیره بیشتر لت و پار کرده. ولی خب این خانوم پیر بدجوری ما رو هوایی کرده.
میون حرفای قشنگش، گاهی من به خودم نگاه می کنم گاهی خودم به من. هردومون فقط با دهان باز محو نوای ناشنیده اش شده ایم. گاهی هم توی خودم میرم و این "منیت" خودخواه رو دور میریزم.
دریا ما رو مهربون و با گذشت می کنه. دریا من رو یاد خودم می اندازه. دریا کینه ها رو می شوره و می بره. دریا سفید کننده ایه که نمونه اش توی بازار پیدا نمیشه (به جان خودم من از تولی پرس پول نگرفتم) آروم آروم من گله هایی که از خودم و بقیه داشتم رو فراموش می کنم. همه کینه ها و زشتی ها رو پاک می کنیم و میریزیم توی دریا. دریا هم همه رو مدفون می کنه. بعدش نوبتی هم باشه نوبت خلوت دونفری من و خودم میشه. دیگه خجالت نمی کشم. دیگه کینه ای به دل ندارم. خودم هم همینطور. حالا دیگه نوبت پرده برداری از رازهاییه که نه من ازشون خبر داشتم نه خودم. دریا ما رو دوباره آشتی میده. دوباره ما یکی میشیم. میشیم یه نفر.
اینجاست که بقیه ما رو با هم اشتباه می گیرن. برای جلوگیری از این سوء تفاهم بگم که اونی که کنار ساحل داره راه میره منم و اونی که تهش به من وصله و روی زمین کشیده میشه خودمه. (عین نیک و نک. دیدین که؟) گاهی رو به نور می رم. و خودم پشت سرم روی زمین کشیده میشه. اون وقتا خودم رو نمی بینم. یادم میره خودم هم هست که پشت سرم داره میاد. بعضی وقت ها چنان محسور اون نور میشم که خودم رو فراموش می کنم و دوست دارم تا خود غروبش، راه برم تا برسم بهش. جایی که باید خودم رو فداش کنم. جایی که باید اونقدر بسوزم تا پاک بشم. آره. من جهنم رو توی همین دنیا می خوام.
ولی دیگه ساحل یه جایی تموم میشه و باید برگشت. وقتی بر میگردم خودم رو می بینم که اندام نحیفش روی زمین افتاده و با دلخوری نگام می کنه. اینوقت هاست که باید آفتابم رو فراموش کنم و به خودم نگاه کنم. وقتایی که باید قید زیبایی سحرانگیزش رو بزنم و به خودم توجه کنم. جایی که باید از ملکوت ببرم و به خودم برسم. همون کاری که هر روز خدا روی زمینش دارم انجام میدم.
غالبا فقط همون دریاست که این دلتنگیم رو میبینه و می فهمه. هیچ کس اون حوالی نیست که بفهمه من چه شکلی میشم وقتی دوباره برخورد محکم پام رو با سطح سرد زمین حس می کنم و زانوهام درد می گیره. دریاست که این سرگشتگی و کلافگی من رو می بینه و به دادم میرسه. دریاست که با رازداریش هیچ کس رو از این واقعه خبر دار نمی کنه. دریاست که میبینه و هیچ نمیگه. دریاست که منو یاد خوبی های خودم می اندازه. من رو با خودم آشتی میده. به یادم میاره خودم کیه و من و خودم رو دوباره توی یک قالب می سازه.
وقتی هم که باید ازش خداحافظی کنم و برگردم خونه، من میشم خودم و دوباره من رو با خودم اشتباه می گیرن و باز این منم که همیشه مورد اتهام قرار میگیرم. به اینکه "باز چه مرگت شده؟"



پ . ن : آره بابا. من هم بلدم اینجوری بنویسم.
پ . ن 2 : این پست کمی تا قسمتی مخاطب خاص دارد.
پ . ن 3 : گیر ندین که ما قبلن سه نفر بودیم. چرا شدیم دو نفر. خب میبینین که. این پست جای نفر سوم نداره.
پ . ن 4 : ایده اش رو هم از نیک و نک گرفتم. ولی بقیه اش واقعه ایه.
پ . ن 5 :
" بیا بیا / که نگارت شوم بیا / که نگارت شوم به طرفه سایم و تن را
  بیا بیا / به زیارت شوم بیا / به زیارت شوم چو خسته پایم و آه "



  نظرات شما  ( )


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ