سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  نقطه سر خط (گاه نوشت های من)
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
122392
بازدیدهای امروز وبلاگ
14
بازدیدهای دیروز وبلاگ
23
منوی اصلی

[خـانه]

[ RSS ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
نقطه سر خط (گاه نوشت های من)
زندگی نقطه سر خط
بی وفایی شده عادت
تو نوشته بودی دیدار
3 تا نقطه به قیامت
لوگوی وبلاگ
نقطه سر خط (گاه نوشت های من)
لینک دوستان

*بدون نوشابه بدون سس
* آقای کافه چی
* خانوم حرف های یک دل
* خانوم سبز سکوت
* آقای واژه هایی از کجا؟
* خانوم نوشته های خط خطی
* خانوم دل نوشته
* خانوم پرنسس کوچولو
* خانوم انتهای پیاده رو
* آقای قلم من کاغذ تو
* آقای پن پال
* خانوم کافه ناصری
خانوم نازنین
آقای عشقولک
آقای اوریا
آقای بی عینک
آقای پوس کلف
خانوم نیلوفر
آقای زیر آسمان خدا
آقای هدف
خانوم شاخه نبات
خانوم زن بودن ممنوع
آقای سیمرغ
آقای دلتنگی
آقای کشکول صادق
آقای عکس
قدرت شیطان

اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   مهدی  

عنوان متن هی روزهای احمق یکشنبه 87 اردیبهشت 8  ساعت 6:41 عصر

پیش نوشت :
"من می دانم
هیچ وقت، هیچ چیز، برای همیشه شروع نمی شود...
هیچ وقت، هیچ چیز، برای همیشه تمام نمی شود...
همیشه را برای خدا ساخته اند،
خدا را نمی دانم برای چه...
هیچ وقت، هیچ چیز، از آن من نبوده است. "


هی روزهای احمق!
کجا می خواهید بروید؟
کجا می روید؟
خب بروید!
فکر کرده اید دلم برایتان تنگ می شود؟
هه!
کور خوانده اید...

نه...
نروید!
نه اینکه دوستتان بدارم...
یا دل تنگتان شوم...
از بابت آهنگ ناموزون تلق تلق کفش هایتان است که دلم نمی خواهد بروید!
کفش هایتان...
هه ...
کفش هایتان...
کفش های پاشنه بلند مخملی سیاه رنگ با نگین های رویش!

هی !
روزهای احمق عزیز!
حتما جوراب مشکی ضخیم به پا کنید!
وگرنه گشت ارشاد می گیردتان می بردتان به ناکجا آباد ...
و من مجبور می شوم،
از تک تک روسپیان شهر سراغ تان را بگیرم !
و خورشید خیکی با آن لپ های گل انداخته اش
پرتوی زرد چندش آورش را بر چشمانم بتاباند،
شقیقه هایم تیر بکشند ...
و او هرهر بخندد.

خورشید خیکی،
هر ظهر با نهارش ماست گوسفندی می خورد!
و دستانش همیشه عرق کرده اند
من از این خورشید خیکی متنفرم!

روزهای احمق!
لعنت بر شما و
خورشید خیکی تان...

شب های من کجایند...؟
(نقطه سر خط)

پ . ن : هیییییییییییییی (نام آوایی از گریه به سبک یک آشنا)
پ . ن 2 : چرا تن نوزادان دختر لباس صورتی و تن نوزادان پسر لباس آبی می کنیم؟
چون نوزادان دختر و نوزادان پسر قادر نیستند خودشان لباس تنشان کنند!
(بالاخره یاد گرفتم جواب های ساده برای هر مسئله پیدا کنم)
پ . ن 3 : هوش از سرم می بره این شعر. اسم شاعرش رو نمی دونم. اگه می دونید لطفا خبرم کنید!

" وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود / با سار پشت پنجره جایم عوض شود
  هی کار دست من بدهد چشم های تو / هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود
  با بیت های سر زده از سمت ناگهان / حس می کنم که قافیه هایم عوض شود
  جای تمام گریه غزل های نا گزیر / با قاه قاه خنده بی غم عوض شود
  سهراب شعر های من از دست می رود / حتی اگر عقیده رستم عوض شود
  قدری کلافه ام و هوس کرده ام باز / در بیت های بعد ردیفم عوض شود
  حوای جا گرفته در این فکر رنج تلخ / انگار هیچ وقت به آدم نمی رسد
  تن داده ام به اینکه بسوزم در آتشت / حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد
  با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم / وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود "

پ . ن 4 : ببخشید این پست همش شعر شد. خب یه ذره هوس کرده بودم پست هایم عوض شود!



  نظرات شما  ( )


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ