سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  نقطه سر خط (گاه نوشت های من)
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
122401
بازدیدهای امروز وبلاگ
23
بازدیدهای دیروز وبلاگ
23
منوی اصلی

[خـانه]

[ RSS ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
نقطه سر خط (گاه نوشت های من)
زندگی نقطه سر خط
بی وفایی شده عادت
تو نوشته بودی دیدار
3 تا نقطه به قیامت
لوگوی وبلاگ
نقطه سر خط (گاه نوشت های من)
لینک دوستان

*بدون نوشابه بدون سس
* آقای کافه چی
* خانوم حرف های یک دل
* خانوم سبز سکوت
* آقای واژه هایی از کجا؟
* خانوم نوشته های خط خطی
* خانوم دل نوشته
* خانوم پرنسس کوچولو
* خانوم انتهای پیاده رو
* آقای قلم من کاغذ تو
* آقای پن پال
* خانوم کافه ناصری
خانوم نازنین
آقای عشقولک
آقای اوریا
آقای بی عینک
آقای پوس کلف
خانوم نیلوفر
آقای زیر آسمان خدا
آقای هدف
خانوم شاخه نبات
خانوم زن بودن ممنوع
آقای سیمرغ
آقای دلتنگی
آقای کشکول صادق
آقای عکس
قدرت شیطان

اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   مهدی  

عنوان متن وقتی چای را به قوری برمی گرداند ... دوشنبه 87 فروردین 12  ساعت 3:56 صبح


پیش نوشت :
تماشای "به همین سادگی" توی عید از جمله برنامه هایی بود که از خیلی وقت پیش توی ذهن داشتم. شنبه، ساعت 4 و 30 دقیقه، سینما انقلاب.

طاهره امروز مثل همیشه در خانه است. امروز هم مثل همه روزهاست. لباس های چرک باید شسته شوند. ریخت و پاش های دیشب باید جمع و جور شوند. خانه به نظافت نیاز دارد. بچه ها از مدرسه می آیند و نهارشان باید آماده باشد. همه چیز همان طور است که باید باشد. مثل خیلی خانه های دیگر. فقط ...

رضا میر کریمی، رئیس خانه سینما، با "زیر نور ماه" نگاه مخاطبان خاص را به خود معطوف کرد. فیلمی با محوریت زندگی یک طلبه در حوزه علمیه قم که در زمان خودش موضوعی تازه بود.
"خیلی دور خیلی نزدیک" فیلم خاص مورد علاقه خودم، ظهور فیلمسازی حرفه ای را به سینما نوید داد. این فیلم معناگرا، در کنار سیر درونی کاراکتر اصلی خود، نگاه ها را به مهارت های کارگردانی میرکریمی جلب کرد.
پنجمین اثر میر کریمی، "به همین سادگی"، خود خود زندگی است.

فیلم ضدقصه ای را روایت می کند که قرار نیست در آن هیچ اتفاقی بیفتد. کسی نمی میرد، دعوایی در کار نیست، خونی ریخته نمی شود، کسی خیانت نمی کند ... فقط یک روزمره گی دلپذیر و دوست داشتنی داریم که از بسیاری از صحنه های آنچنانی و مثلا درام ها و گره های روایی، جذاب تر و پر کشش تر است.

فیلم از روایت تک خط زندگی ساده یک زن ایرانی پرده برمی دارد. داستان (؟) فیلم یک شبانه روز زنی به نام طاهره را می گوید که از حدود ساعت 9 صبح شروع می شود (ما به مدرسه رفتن بچه ها و سرکار رفتن شوهرش را نمی بینیم) و تا نیمه شب ادامه پیدا می کند. تنها عنصری که گذر زمان را نقل می کند، به عنوان مثال تلویزیون همیشه روشنی است که برنامه خانواده پخش می کند. تلفنی که از پشت خط زمان استخاره گرفتن را توضیح می دهد. وقت نهار و برگشتن بچه ها از مدرسه و اذان مغرب و در نهایت بازگشت شوهرش از اداره.

طاهره از آغاز می خواهد شعر بنویسد که نمی آید. "برف می بارید" متوجه می شویم که قبلا به کلاس نقاشی می رفته که رهایش کرده. در خانه داری حرفه ای است. این را به سادگی متوجه می شویم. وقتی چای تازه دم را در لیوان نگاه می کند و به قوری برمیگرداند، وقتی با دست پودر رختشویی را پخش می کند، وقتی لباسهای کثیف را گه گاه بو می کند، وقتی طرز ماکارونی پختن را به مرد همسایه که تنها زندگی می کند توضیح می دهد، وقتی بلد است دل دختر رنجیده خاطرش را بدست آورد ، وقتی ...

اما هنوز می خواهد شعرش را کامل کند ولی نمی تواند. هرکاری می کند تردید دارد. می نویسد ،تردید دارد. خط می زند، تردید دارد. نهار می پزد، تردید دارد. به دوستش سر می زند، کادو می خرد، میز می چیند، چای دم می کند. همه اش تردید است. از لحظه ای که دفتر شعرش را از لای کیسه ای در کابینت بالای آشپزخانه بر می دارد، جایی که نه قد فرزندانش برسد و نه فکر شوهرش، میفهمیم که زن قصه ما از کمبود اعتماد به نفس رنج می برد. کلاس های معمول روز می رود. شعر می نویسد و از معلمش کمک می طلبد. به دوستش که تازه مغازه لباس فروشی باز کرده سر می زند و برای لحظاتی (و فقط لحظاتی) می خندد. او فقط می خواهد دایره تنگ روزمره گی اش را گسترش دهد.

فضاسازی به شدت رئال و شخصیت پردازی به قدرت هوشمندانه. میرکریمی می داند برای نشان دادن رابطه باید دو سوی آن را وصف کند. اگر طاهره مادر است، فرزندانش را معرفی می کند. اگر همسر است، شوهرش چگونه مردی است؟ اگر همسایه است، همسایه هایش که هستند؟ همه و همه به زیبایی بر ذهن بیننده نقش می بندند. آپارتمان معمولی اش، آسانسور تنگ و ترسناکش، پشت بام پر از طناب رختش، پارکینگی که همه مشغول تزئین آن برای عروسی هستند، خیابانی که از بقالی آن خرید می کند، اتوبوسی که پسرش را به کلاس زبان می برد، خانه همسایه پا به ماهش، ... همه به سادگی همانچه هستند که دیده می شوند. نه بیشتر که طراح صحنه به رخ بکشد و نه کمتر که به لوکیشن بسته متهم شود. فیلم از دوربینی روایت می شود که گاه بر دست، همگاه بازیگر حرکت می کند، گاه بسته ای از چهره او می نمایاند تا حس به قدرت ایفایش، منتقل کند، و گاه ایستاده بر پایه اش تنها بیننده ای خارج از متن است. تیتراژ آغازین فیلم از جمله تیتراژهایی است که همواره به یاد خواهم سپرد. مداد نوکی ساده ای، روی کاغذ کاهی ساده ای، روی شیشه ای که دوربین در پشت آن نمای فلو دارد، نام ها را می نویسد. بعد متوجه شدم که دست خط برعکس می نویسد. برعکس خودش و رو به دوربین. دست خط عباس کیارستمی حتی در تیتراژ فیلم هم ساده است.

شخصیت های خیلی جانبی، مختصر اما به خوبی معرفی می شوند. مثل شوهر زن همسایه که گاهی هنگام سفر به بندر برای او گوشواره و دستبند طلا می خرد و ما او را در انتهای فیلم، خوابیده بر کاناپه می بینیم. خود خود جنس. و یا همسایه باردارش که از آسانسور سوار شدن می ترسد و فقط با طاره سوار می شود.

فیلم "به همین سادگی" زنانه نیست. دردش را جیغ نمی کشد. مویه نمی کند. گله نمی کند تا فروکش کند. برعکس سکوت می کند تا رنجش کمتر نشود. حتی به ما تماشاگران که گاه از هر کسی محرمتر هستیم هم نمی گوید. تاثیر این فیلم بر آقایان بسیار بیشتر از خانم هاست. حتی اگر بگویند ما چنین زن توسری خوری را قبول نداریم.

شادمهر راستین و رضا میرکریمی آنقدر روی فیلمنامه و نوع پرداخت آن کار کرده اند (از مشاوره ها و نوشته ها و ... ) که مستحق جایزه بودند.
طاهره، خود ٍ مخاطب است. با او در خانه بودیم. با هم خرید کردیم، نگران شدیم، غصه خوردیم و چای دم کردیم. حتی با هم فراموش کردیم که کیک را از جا کفشی در بیاوریم. فیلمنامه خود زندگی است.

طاهره هنرمند است. می داند چگونه سفره عقد طراحی کند. توی گالری می شناسندش. نظرش برای مسابقه کارهای هنری مهم است. شعر می گوید. هر چند ابتدایی. ولی چشمه ذوق و هنرش خشک نیست. او فقط می خواهد دیده شود.

در طول تماشای فیلم بسیاری از اتفاق ها برایم آشنا بود. انگار آنها را بارها دیده ام. وقتی پسرش نمی خواهد زرشک پلو بخورد یا احساس بزرگی می کند. وقتی دخترش کارهای ساده مثل بادمجون سرخ کردن یا گوشت از فریز خارج کردن را نمی تواند درست انجام دهد. همه از او طلبکارند و او به همه بدهکار. انگار آفریده شده است برای از خود گذشتگی و  این در حالی است که او را سفید بخت می دانند.

روز تولد همسرش است. برایش کیک خریده بود. پیراهنی را کادو گرفته بود. کیک را که پسر خردسالش، با منطق و دلیل با نمکش به تنهایی می خورد. یک سوم پایانی فیلم است. شب فرارسیده. هر دو فرزندش خوابیده اند. طاهره تنها منتظر همسرش است. خودش را برای او، آرایش می کند. پنهانی از عطر خوشبوی دخترش استفاده می کند. لباس قشنگش را می پوشد. رو تختی را عوض می کند. حالا توی اتاق منتظر شوهرش است. دوباره دلهره و تردید باز می گردد. چراغ ها را خاموش و روشن می کند. فکر می کند. و ...

جالب اینجاست که مرد هم آدم بدی نیست. نه به زنش خیانت می کند، نه معتاد است و نه بی عرضه. او هم یک آدم معمولی است که درگیر کارش است و از شریکش غافل شده و او را نمی بیند. مثلا وقتی به خانه بر می گردد می گوید:"چه بویی میاد؟" شعله ضعیف شادی طاهره از حس کردن بوی عطرش با این جمله خاموش می شود که " انگار چیزی سوخته!"

تردیدش در سکانس پایانی فیلم، هنگام ترک خانه به اوج می رسد. شوهرش تنها وقتی او را می بیند که او نیمه شب از خانه خارج شده است. او را صدا می زند و طاهره، مطیع و فرمانبردار، جوابش را می دهد. تصمیمش برای خروح از خانه به یکباره منتفی می شود. به راحتی می توان تپش قلبش را حس کرد.

رضا میرکریمی درباره پایان بندی فیلم می گوید : " انتهای فیلم خوش نیست چون مسئله حل نمی شود و مثل بغض فروخورده ای باقی می ماند. بنابراین سعی کردیم مخاطب در انتهای فیلم احساس کند که چنین موقعیتی را یا می شناسد یا در اطرافش دیده است. "به همین سادگی" قسمتی از یک قصه است. نه آغاز و نه پایان آن."

فیلم در دو نقطه به صراحت درونمایه اش را فریاد می کشد. نخستین بار جایی که با پسر 8 ساله اش، سوار بر اتوبوس از کلاس زبان بر می گردد. پسرش که خود تنها مایه طنر تلخ فیلم را برعهده دارد و یکی دو بار لبخندی بر لب تماشاگر می نشاند، رو به مادرش می پرسد : "مامان تو چی کاره ای؟ مگه "خانه دار" به انگلیسی (House worker/کارگر خانه) نمی شه؟" ادامه می دهد که : "توی کلاس همه گفتن میشه (cook/آشپز). میشه؟ نمیشه که." جایی که طاهره خیره می ماند. ما نیز. این سوال گمراه کننده و ازلی - ابدی خیلی بیشتر از چند لحظه ما را در بر می گیرد.
بار دوم در اتنهای فیلم زمانی است که به سفیدبختی متهم می شود. از سوی زن همسایه مجبور می شود برای دخترش که در آستانه ازدواج است قرآن باز کند. بدبختی که نمی داند سفیدی آن را با چه شوینده ای پاک کرده اند. قرآن را باز می کند و می گوید :" خوب است. چیزهای خوب" صورتش از درد فریاد می کشد. رنجش عمیق تر از فرو رفتن کارد تا استخوانش است که به ما هم که از ابتدای فیلم، نزدیک تر از خودش، همپایش ناراحت شدیم، غصه خوردیم، نگران بودیم ... منتقل می کند.

هنگامه قاضیانی، جدای از تک محوری بودن فیلمنامه، به تنهایی بار تمام فیلم را بر دوش می کشد. چهره کاملا مناسبش، نحوه صحبت کردن آرام و موقرش و حتی آذری صحبت کردن  او با برادرش پشت تلفن، همگی نشان دهنده خود زن داستان است. زن فیلم از طبقه متوسط است. مشکلات خودش را دارد. در کارهای سیاسی و اجتماعی نیست. حتی زبان انگلیسی هم بلد نیست. او فقط یک زن ساده است. به همین سادگی.
"اگر تماشاگر علاقه ای به دیدن چنین داستانی داشته باشد براحتی متوجه می شود که کارگردان و فیلمنامه نویس چقدر در خلق جزئیات این زندگی موفق بوده اند. فیلمی که باید "دقیق" دیده شود." (جهانبخش نورایی - منتقد )
""به همین سادگی" دارای یک جریان ساکن است که همین سکون ویژگی بارزی به آن داده و علیرغم اینکه مخاطب چیز فوق العاده ای در آن مشاهده نمی کند، ما در عین حال از آن لذت می برد و کارنامه فیلم سازی میرکریمی را با این فیلم مثبت ارزیابی می کند." (محمد حسن نیک پور - منتقد )

هنگامه قاضیانی بازیگر فیلم می گوید : " در این فیلم هیچ حمایت مستقیمی از طاهره مظلوم نکردیم. او آنقدر رنج را در خودش نگه می دارد تا اینکه یک روز مبادرت به انجام یک واکنش می شود. واکنشی که گاه فقط در ذهن صورت می گیرد."

زن فیلم، با تفکر امروزی جامعه نیز  رودررو می شود. وقتی پسرش می گوید که نمی خواهد با او به کلاس زبان برود چون او روسری قرمزش را سرش نمی کند (نمی گوید چون چادر سر می کند). حتی به دلیل چادر سر کردنش، هنگام خرید شیرینی، زنی که زمین را تی می کشد با تشر با او بر خورد می کند و چشم غره می رود.

به مانند همیشه، هنگام خروج از سالن سینما، علامت سوال دوست داشتنی ام را دیدم که بالای سرم معلق است. ولی اینبار، زیر علامت سوال سربی سنگینم له شدم. این علامت سوال را هنگام خواندن رمان "چراغ ها را من خاموش می کنم" از زویا پیرزاد، احساس نکردم. ولی این فیلم، نماد دیداری کتابی است که از آن اقتباس شده است.

از ابتداری تماشای فیلم به یاد "چهارشنبه سوری" افتادم که به جرات می توانم بگویم هنوز فیلمی به زیبایی آن ندیده ام. سه گانه ای که ناصر تقوایی با "کاغذ بی خط" دانه کاشت و اصغر فرهادی با "چهارشنبه سوری" پروراند و رضا میرکریمی با "به همین سادگی" به بار نشاند.
حالا ممکن است شما بگویید این نقد نیست. تحمیدیه است. فرقی نمی کند. یک فیلم خوب همیشه یک فیلم خوب است. از هر زاویه ای که به آن نگاه کنی.

"به همین سادگی" به سادگی بهترین فیلم جشنواره شد.
ببخشید اگر طولانی شد. نوشتنی زیاد بود. ولی خب از نظر خودم چیز خوبی از آب در اومد.

پ . ن : این لینک های مرتبط رو هم اگه خواستین بخونین. خیلی زیبا هستن.
نگاهی به ساختار و شیوه روایت "به همین سادگی" در دنیای پست مدرن
به همین سادگی سزاوار دقیق دیدن است.
داستان کسی که هیچ اتفاقی برایش نمی افتد
نشست پرسش و پاسخ فیلم "به همین سادگی"
پ . ن 2 : اینجا کلاس زبان نیست که بگم "خانه دار" به انگلیسی چی میشه. ولی به قول دوستم :"مگه Homework نمیشه ؟!"
پ . ن 3 : ای بابا. تعطیلی عید هم تموم شد و من هیچی درس نخوندم. جون به جون ما کنی، شب امتحانی درس می خونیم.
پ . ن 4 : پی نوشت نوشتنم نمیاد. فعلا ...


  نظرات شما  ( )


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ