یک دو سه ... به نام یک دیوانه ...
شمردم. 12 تا بود. انگار 12 پر بزرگ بر کناره یک کاغذ نشسته بودند. شمردم. 12 تا بود. انگار 12 یاکریم سپید بر زمینه سیاه آسمان پر گشوده بودند. شمردم. 12 تا بود. انگار 12 شمع روشن کیک گرد شکلاتی رو روشن کرده بودند. شمردم. 12 تا بود. انگار 12 کودک بر دخترکی گریان نشسته روی زمین حلقه زده بودند. شمردم. 12 تا بود ... ساعت بیست و پنجم شروع شد.
پ . ن : شرمنده حالم خوب نیست. دلم از بی وفایی این دنیا گرفته. به خدا این دفعه دست خودم نیست. سخته نتونی بگی ... پ . ن 2 : حال یکی از دوستام خوب نیست. براش دعا کنین. (منم از دعاتون فراموش نکنین) پ . ن 3 : دیوانه برام خیلی مقدسه. میخواین فکر کنین من دیوونه ام. لطف می کنین. فقط همین قدر بدونین که به نامش متنم رو شروع کردم. پ . ن 4 : کپی رایت ساعت بیست و پنجم مال خودمه. لطفا ازش استفاده نکنین. می خوام اسم سایتم این باشه. پ . ن 5 : ببخشید این پست غم انگیز شد. متن زیر هم از رو دست دوستم احمد می نویسم : "شیطان عاشق خدا بود ... می خواست تنها عاشقش باشد ... فریاد زد ... خدا بزرگ بود ... می خواست عاشقی کند ... آدم را آفرید ... سالها پیش آدم، خدا را از یاد برد ... آدم عاشق شیطان شد ... خدا تنها ماند ... به همین سادگی"
|