40 روز از پر کشیدنت گذشت ...

دیروز یه شب شعر توی دانشگاه تهران برات برگذار کردن. خیلی دلم می خواست برم. نشد. واقعا دلم اونجا بود. این تنها کاری بود که از دستم بر می اومد. منو ببخش. شرمنده ام. شرمنده از اینکه نشناختمت. از اینکه فقط شعرات رو توی کتابای درسیم خوندم. از اینکه اسمت رو فقط توی تاریخ ادبیات دبیرستان می دیدم. این شعرت رو خیلی دوست دارم. وصف حال چند روز پیش منه. ( از خویش می روم که تو با خود بیاری ام )
از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام / گل کرد خار خار شب بی قراری ام تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو / دیدم هزار چشم، در آیینه کاری ام گر من به شوق دیدنت از خویش می روم / از خویش می روم که تو با خود بیاری ام بود و نبود من همه از دست رفته است / باری مگر تو دست برآری به یاری ام کاری به کار غیر ندارم که عاقبت / مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام تا ساحل قرار تو چون موج بی قرار / با رود ، رو به سوی تو دارم که جاری ام با ناخنم به سنگ نوشتم : بیا بیا / زان پیش تر که پاک شود یادگاری ام
( گل ها همه آفتابگردانند )
به یادت ... (آسمانی تر از آن بودی که زمین بمانی )
پ . ن : این مطلب رو هم بخونین. جگرم سوخت.
|